روشاروشا، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

روشای مامان و بابا خوش اومدی

بدون عنوان

دختر ماهم عزیز دلم روشای من امروز 1 ساله شدی. بیشت و هشتم مردادماه یکهزار و سیصد و نود وسه من و بابا از وجود نازنینت در کنارمون خیلی خوشحالیم وبابت این هدیه بزرگ و زیبا خداوند رو شاکریم... روشای من توی این یک سال هر روزت با روز قبل فرق می کرد از این بابت که هر روز کارای جدیدی انجام میدادی و من وبابا رو خوشحال تر میکردی. توی این مدت هر حرکت جدیدی رو که انجام میدادی من وبابا هم با تو انجام میدادیم و کلی با هم می خندیدیم با خنده های قشنگت خندیدیم ... با اشک هایی که ریختی اشک ریختیم... بیمار شدی بیمار شدیم... لحظه به لحظه این یکسال من و تو و بابا نریمان کنار هم بودیم و...   خداوندا ممنونم بابت این خانواده ی سه ...
13 شهريور 1393

روشا برای بار سوم شمال رفت

روشا جونم بعد از عروسی خاله میراد حسابی دور مامان جون فهیمه خلوت شده بود و هربار یه گوشه ای میدیدم مامانی بغض کرده و میگه جای میراد خالیه ...آخه مامان آجی عروس شده چرا ناراحتی.... بعدشم من و بابا نریمان دیدیم ای بابا حال ما هم گرفته چی کار کنیم حالا ؟؟؟ پیش به سوی شمال...(با دو تا مهمان:مامان جون فهیمه و پسر خاله رادوین) روشا جونم دریا رو که دیدی چه ذوقی کردی مامان...منم خوشحاااااال ،چون فکر می کردم شاید بترسی آخه دفعات قبلی کوچول موچول بودی سمت آب نبردمت...  آب دریا آلوده بود و 10 دقیقه ای آب بازی کردی  ...     تله کابین و ماشین سواری نمک آبرود   ...
10 شهريور 1393

روشا و عروسی خاله میراد

روشای مامان دختر گلم امید زیبای زندگی مامان وبابا تازه  4 روز بود که وارد 12 ماهگی وارد شده بودی که خاله میراد و عمو میثم با هم ازدواج کردن... نفس نازنین من چقدر که بهمون خوش گذشت و چقدر دختر خوبی بودی و حسابی از این بغل به اون بغل شدی و بغل همه هم می خندیدی ... آخرای عروسی هم خوابت برد روشا با پسر خاله رادوین ...
9 شهريور 1393
1